• وبلاگ : شهيد سيد محمد شريفي
  • يادداشت : بوي ماه مدرسه
  • نظرات : 11 خصوصي ، 21 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام

    واقعا

    خسته ام

    .

    .

    .

    ثانيه ها خوب مرا مي فهمند

    بسمه تعالي

    سلام

    وبلاگ زينت دين راجع به شهيد زين الدين و خاطراتشان است. اگر سر بزنيد خوشحال مي شوم. اگر هم لينکم کنيد ممنون مي شوم.

    سلام

    به شما تبريك ميگم ايام خوب را

    موفق باشيد

    ياد كلاس ودرس به خير

    سلام عليكم

    ياد و خاطره حماسه آفرينان روزهاي آتش و خون و حماسه گرامي باد.

    جهاد همچنان باقيست

    http://www.fasleagahi.com/2007/09/post_24.html

    ياعلي

    با سلام

    جلسه نقد هفته آينده ، يک شنبه اول مهر ماه : بدليل مصادف شدن با هفته دفاع مقدس نقد داستان به مادر چي بگم! از سري مجموعه داستان هاي قرارمون ساعت عشق ? به قلم استاد ابـوالفضل درخشنده ، نويسنده وبلاگ تخريبچــي دوران با حضور شخصيت هاي اصلي داستان مي باشد.

    مكان و زمان برگزاري جلسات :خيابان يوسف آباد - فرهنگ سراي دانشجو - سراي كتاب - ساعت 5 عصر روزهاي يكشنبه هر هفته

    http://abolfazl2321.persianblog.ir

    سلام .عجب بويي .منكه بويي منكه حسش ميكنم

    مويد باشيد

    يا زهرا

    سلام

    طاعات قبول

    كاشكي عكستم مي زدي اينجا مي ديديمت

    كلي بهت خنديدم با اين خاطراتت

    خصوصا اونجايي كه زنگ تفريح دويدي خونتون

    التماس دعا

    موفق و برقرار باشيد

    سلام... قلم شيوايي داريد... مدرسه همه اش خاطره است

    سلام،

    نماز و روزه ها قبول ...

    بابا اعتماد به نفس ... راستي آخرش تو همون كلاس دختر دايي جان موندي يا نه ؟

    در ضمن امرتون اجابت شد ...

    پاسخ

    سلام ، همچنين . اره ديگه تو کلاس دختر داييم موندم . ممنون .

    سلام نماز وروزه قبول باشه

    زيبا بود

    سلام
    اول از همه نماز و روزه هاتون قبول باشه.
    چه اعتماد به نفسي داشتين روز اول مدرسه .
    ياد اون روزا به خير خيلي زيبا بودند.

    التماس دعا.

    سلام . قبول باشه. كاش ميتونستم خاطره روز اول مدرسه ام رو براتون تعريف كنم. روز اول مدرسه اي كه اي كاش .......

    سبز باشين.

    عجب زمانه اي شده؟

    يه روزگاري ميگفتم كي ميشه تا درسو مشق تموم شه و به اين سن برسم ولي الان ميگم هرچي دارم ميدم تا به اون دوره برگردم...همون موقع هايي كه ماهي ميكرديم تو پلاستيك و از پنكه سقفي آويزون ميكرديم...

    كلي زنبور قرمز تو پلاستيك جمع ميكرديم و سر كلاس ولشون ميكرديم...

    سر كلاس شيمي مسئول اجراي آواز سنتي بودم!...

    از پشت مدرسه،پلاكارداي مدرسه رو آتيش ميزديم سر مراسم ها...

    تو تبليغات شوراي مدرسه و پشت در مدير ميزدم:

    جون مادرتون به من راي بديد...

    ديگه اين اخرا هم مدير مدرسه بجاي مديريت ميومد باما فوتبال بازي ميكرد بدون اينكه بپرسه چرا از اول سال تا بحال 3 جلسه رفتيد سر كلاس...

    يادش بخير وقتي تي ان تي انداختم تو دفتر مدير و الفرار...

    از عهده ي مسئول خريدي كلاس هم بر اومده بودم و دم ظهر كه از خواب پا ميشدم!!!،با يه جعبه نوشابه و يا نون بربري و هندونه ميرفتم سر كلاس و ميديدم از تمام بچه ها گرفته تا معلم كلاس منتظر باباي كلاس هستن!!!تا از خواب ناز بلند شه و تغذيه ميان روز رو بخره و بياره!!!

    دلم براي توليد كارنامه هاي قبولي براي بچه ها كلي تنگ شده!

    يادش بخير...چقدر مشروطي و ردي رو قبول كردم شخصا!!!و دل خونوادشون رو هم شاد كه بچه خنگشون معدلش بالاي 17 شده!!!

    يادش بخير...

    سلام

    يادش به خير

    لحظه هاي تلخ و شيرينش همه شيرين بود

    كاش هنوز دانش آموز بودم

    يا حق

       1   2      >