• وبلاگ : شهيد سيد محمد شريفي
  • يادداشت : بوي ماه مدرسه
  • نظرات : 11 خصوصي ، 21 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    عجب زمانه اي شده؟

    يه روزگاري ميگفتم كي ميشه تا درسو مشق تموم شه و به اين سن برسم ولي الان ميگم هرچي دارم ميدم تا به اون دوره برگردم...همون موقع هايي كه ماهي ميكرديم تو پلاستيك و از پنكه سقفي آويزون ميكرديم...

    كلي زنبور قرمز تو پلاستيك جمع ميكرديم و سر كلاس ولشون ميكرديم...

    سر كلاس شيمي مسئول اجراي آواز سنتي بودم!...

    از پشت مدرسه،پلاكارداي مدرسه رو آتيش ميزديم سر مراسم ها...

    تو تبليغات شوراي مدرسه و پشت در مدير ميزدم:

    جون مادرتون به من راي بديد...

    ديگه اين اخرا هم مدير مدرسه بجاي مديريت ميومد باما فوتبال بازي ميكرد بدون اينكه بپرسه چرا از اول سال تا بحال 3 جلسه رفتيد سر كلاس...

    يادش بخير وقتي تي ان تي انداختم تو دفتر مدير و الفرار...

    از عهده ي مسئول خريدي كلاس هم بر اومده بودم و دم ظهر كه از خواب پا ميشدم!!!،با يه جعبه نوشابه و يا نون بربري و هندونه ميرفتم سر كلاس و ميديدم از تمام بچه ها گرفته تا معلم كلاس منتظر باباي كلاس هستن!!!تا از خواب ناز بلند شه و تغذيه ميان روز رو بخره و بياره!!!

    دلم براي توليد كارنامه هاي قبولي براي بچه ها كلي تنگ شده!

    يادش بخير...چقدر مشروطي و ردي رو قبول كردم شخصا!!!و دل خونوادشون رو هم شاد كه بچه خنگشون معدلش بالاي 17 شده!!!

    يادش بخير...