جنگ که شروع شد با یک دوربین سوپر 8 ویک دوربین عکاسی رفتم خرمشهر...
بیست بیست و پنج روز بود که جنگ شروع شده بود من جزو نفرات اخری بودم که از خرمشهر بیرون امدم فردای ان روز خرمشهر کاملا سقوط کرد از در گیری های کنار مسجد جامع خیلی تصویر گرفتم دران زمان اولین برنامه تلویزیونی سپاه با ان 30 دقیقه تصاویری پخش شد که من از سقوط خرمشهر گرفته بودم.
در ان زمان حس وحال عجیبی داشتم یک ادم ترسو پایش را گذاشته بود جایی که اتش می بارید و وقایعی را می دید که اصلا در زندگی تجربه نکرده بودبه تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که قرار است فیلمساز شوم اما به این فکر می کردم که مبادا از نقاط ضعف جنگ تصویر بگیرم حتی در این که سالم از این منطقه بیرون بروم تردید داشتم.
بار اول بود که دست وپا زدن یک ادم را جلو چشمم می دیدم بار اول بود که صدای سوت خمپاره را می شنیدم ولی فهمیدم که باید بخوابم روی زمین که تر کش نخورم بار اولی بود که پیرمرد وپیرزن هایی را می دیدم که منتظر بچه هایشان جلوی در ایستاده وبلاتکلیف مانده اند...
وقتی داشتم خرمشهر را ترک می کردم برگشتم وروی پل یک عکس به عنوان خداحافظی گرفتم و با خودم فکر کردم ایا ممکن است ما روزی دوباره به این شهر برگردیم...
درسال60در عملیات طریق القدس مجروح شدم ان زمان از مرگ می ترسیدم اما اکنون این ترس خیلی کمتر شده است ...وقتی مجروح شدم یک دختر داشتم وپسرم هم توی راه بود نگران بودم که تکلیف انها چه می شود والبته خدا فرصت دیگری به من داد که اشتباهاتم را جبران کنم
...سن که با لاتر می رود ادمی کمتر خطا می کند و معمولا خطاهای ادم از یک جنس نیست تجربه های متفاوتی است . خدارا شکر می کنم که حداقل خطاهایم حق الناسی نبوده است.
روحش شاد.