او مادر بود مادر سه بچه که یکی از انها هنوز مدرسه هم نمی رفت وقتی مریض شد همه گفتند مریض شده است مثل همیشه خوب می شود اما روزها گذشت و حالش بدتر شد دیگر آن زن همیشگی نبود مثل گذشته ها شاد نبود دکترها به او گفتند برای اینکه روحیه اش عوض شود چند نوار تهیه کند و آهنگ گوش بدهد آهنگ های امروزی!
قبول نکرد ترجیح می داد به جایش در کلاس های تفسیر قران و احکام شرکت کند.
ایام فاطمیه بود. دختر همسایه نوار گذاشته بود و صدایش را تا ته بالا برده بود در آن کوچه با آن همه همسایه انگار هیچ کس برایش خیلی مهم نبود که حتی یک تذکر بدهد.
اما او رفت مهم نبود که دکترها جوابش کرده بودند حتی مهم نبود که آن روزها دیگر در رختخواب افتاده بود و زمین گیر شده بود بلند شد و چادرش را به سر کرد و رفت می گویند وقتی مادرانه به دختر گفت: دخترم ایام فاطمیه است صدای نوار رو کم کن.
دختر با تعجب نگاهش کرد و گفت ببخشید، نمی دانستم !!! و نوار را خاموش کرد .
چند ماه بعد مادر پر کشید به آسمان ها و سه بچه اش را تنها گذاشت .
در مراسم ختمش روحانی بالای منبر این خاطره ها را برای مردم تعریف می کرد و می گفت که به داشتن چنین شاگردی افتخار می کند.
این خاطره مادر یکی از دوستان صمیمی من بود راستی خاطره ها چقدر مهم اند .
با عرض تسلیت به اقا صاحب الزمان (عج) و همه ی دوستان عزیز به خاطر هتک حرمت به حرمین عسگریین. انگار قرار نیست این امریکایی ها هرگز خاطره خوبی از خود باقی بگذارند با شنیدن نام امریکا چه خاطره هایی که در ذهنمان زنده نمی شود ولی چه باک که تا مبارزه هست ما هستیم .