ایام فاطمیه که می آید وقتی روضه حضرت زهرا (س ) خوانده می شود. من همیشه به آن چادر خاکی فکر می کنم و به صاحبش که به آن اعتبار داد بعد به خودم فکر می کنم و به آدم ها و حرفهایشان .
دخترک چادر مادربزرگش را بر سر کرد بزرگ بود و کهنه، رنگش اصلا شبیه چادر مشکی نبود اما دل کوچکش خوش بود که مثل مادر حالا او هم بزرگ شده می تواند چادر بر سر کند مادر نگاهش کرد دخترم چرا اون چادر کهنه را سرت گذاشتی؟
آخه مامان گفتم شاید شما براتون سخت باشه برام چادر بگیرید منم فعلا اینو گذاشتم سرم، مادر لبخند زد.
مادر همیشه وقت بیرون رفتن مانتو می پوشید و کلی به سر و وضعش می رسید. یک روز که عجله داشت و زودتر باید می رفت دنبال دخترش که در مهد منتظرش بود چادر به سر کرد .
وقتی به خانه رسیدند دخترش اخمی کرد و گفت مامان دیگه وقتی میای دنبالم چادر سرت نکن .
مادر لبخند زد .