پاشو کرده بود تو یه کفش که نمی رم هر چی بهش می گفتم اون مادرته، گردنت حق داره قبول نمی کرد چند سالی می شد که به مادرش سر نزده بود حتی به مادرش تلفن هم نمی کرد بهانه اش هم این بود که مادرم بین من و بچه های دیگش فرق می گذاره . کلی براش آیه و حدیث آوردم تا بالاخره قبول کرد که بره به مادرش سر بزنه .
چند روز بعد دیدمش خوشحال بود می گفت مادرش تو این چند وقته اصلا فراموشش نکرده و خیلی چشم به راهش بوده اینو که گفت چشماش پر از اشک شد گفتم : چی شده ؟
گفت یاد حرف دختر کوچکم افتادم که وقتی از خونه ی مادرم برگشتم با عصبانیت بهم گفت مامان چرا رفتی به مادرت سر زدی؟
آخه منم می خواستم وقتی مادر شدم مثل تو دیدن مادرم نرم .
میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها بر همه مسلمانان به خصوص مادرای عزیز مبارک .