از ان نهفته ترین احتمال می ترسم
در اخرین قدم از ابتذال می ترسم
از انکه لحظه اخر به حکم تقدیرم
خدا نکرده مجال ، می ترسم
اگر چه بارش باران وضوی پنجره هاست
ز جنس خاکم و از انحلال می ترسم
خدا کند که یقینی ، دوباره شک نشود
حقیقتا من از ایمان کال می ترسم
دوباره تکیه به پرواز می کنم و از این
دو بال خسته و گاهی ، وبال می ترسم
و باز حس جدیدی رجوع کرده به من
زمینی ام ، چه کنم ، از زوال می ترسم
مسافری که قرار است بگذرد ای کاش
گذر کند که من از روز و سال می ترسم
قطار می شود این بیت ها سلیمان شو
بیا من از غزل ، از انفعال می ترسم
و صادقانه بگویم در اوج یک باور
از ان نهفته ترین احتمال می ترسم
شاعر؛ مصومه زرینی