چایی اش را هورت می کشد : من که با امام رضا علیه السلام قهرم . دیگه هم نمیرم . این همه رفتم التماس کردم که اقا یک بچه هم به ما بده . اصلا ...
ناظم با کف دست می زند به در : اقایان کلاس ها اماده است . ضمنا یک سری بلیت مشهد هست اگر کسی خواست ثبت نام کند .
از دفتر که بیرون می اییم ، می بینم همراهم نیست .
ایستاده تا بگوید اسمش را برای بلیت بنویسند .
پی نوشت ها :
1-دلم عجیب هوای یه زیارت کرده ، یه زیارت با حال ...
2- گاهی بی بهانه ها را هیچ عقلی چاره نیست ...