این سفارش های پدری است که دارد می رود
پدری که می داند لحظه ها می گذرند
پدری که زندگی اش رو به پایان است
پدری تن داده به نظام روزگار
پدری از دنیا بیزار...
فرزندم!
تو پاره ای از وجود منی
نه، بالاتر از این
تو خود منی!
اتفاقی اگر برایت بیفتد انگار اتفاقی برای من افتاده
مرگ اگر سراغت بیاید، انگار سراغ من آمده
حال و روزگار تو، اندازه حال و احوال خودم برایم مهم است
این نامه را برای همین می نویسم
می نویسم تا پشتوانه تو باشد، چه خودم بمانم چه نمانم
پسرم!
سفارشت می کنم از خدا پروا کن
فرمان هایش را جدی بگیر
با پیاپی به خاطر آوردنش، دلت را آباد کن
آویزان شو به ریسمان او
کدام رشته محکم تر از رشته ی بین تو و خداست؟
اگر، اگر آن را بگیری
دلت را زنده نگه دار با یادآوری
بمیرانش با پارسایی
توانایش کن با باور
روشن نگه ش دار با اندیشه
کوچکش کن با فکر مرگ
وادارش کن اقرار کند دنیا رفتنی است
وادارش کن چشم باز کند ناگواری های دنیا را ببیند
وادارش کن بترسد از هیبت روزگار، از تغییر حال و احوال، از روزها و شب های تلخی
که شاید در راه باشند.
داستان رفتگان را برایش بگو
یادش بینداز بر سر آن ها که پیش از او بودند چه آمده
او را ببر دیار و یادگار رفتگان را ببیند
بگو: نگاه کن، ببین چه ها کردند؟
از کجا کوچ کردند و در کجا فرود آمدند و ماندنی شدند؟
از پیش رفقا، رفتند به دیار غریبی، نا آشنایی
همین امروز و فرداست که تو هم یکی از آنها شوی
فرزندم!
پس آخر راهت را درست کن
آخرتت را به دنیایت نفروش
راجع به چیزی که نمی دانی، حرف نزن
جایی که لازم نیست چیزی بگویی، نگو
اگر می ترسی در راهی گم شوی، همان اول کار پا پس بکش.
چون در آستانه سرگردانی، باز ایستادن و تامل، بهتر است از اینکه
بگذاری حوادث هولناک تو را بر پشت خود بنشانند و هر جا ببرند....
بخشی از وصیت نامه امام علی (ع) به امام حسن (ع) بعد از بازگشت از صفین