... تو را گم کرده ام. تو را گم کرده ام ای یابنده گمراهان. کفر است اگر بگویم چرا مرا دستگیری نمی کنی که بساط رحمتت به رحمانیت خدا گسترده است. هزار هزار دست از آسمان گشوده ای که مرا دستگیری کنی. اما دریغا که من از تو می گریزم! افسوس که خود را از مقابل دیدگان زیبایت گم می کنم. من تاب تو را ندارم من می خواهم «من» بمانم.
امام عشق- این زیباترین نامی است که بر تو نهاده اند- امام عشق! من می خواهم من بمانم. می ترسم در تو مستحیل شوم که از دست بروم. چه برزخ تلخی است. این قماری است که من تاب شکست در آن را ندارم. می ترسم که سیرابم کنی و طلب در من کشته شود. من تاب تو را ندارم. ای خدای عشق! کاش می توانستم مانند همگان تو را برای حاجات حقیر بخوانم! اما نیک می دانم که نزد کریمان جز از بزرگی و عظمت نباید سخن گفت، هر چند که حاجات حقیر را نیز ناگفته ادا خواهی کرد.
ای خدای عشق! برای ما فاش کن « رب الارباب » این دنیا را بر چه مایه سرشته است؟ بگو و ما را از این رنج بی پایان خلاص کن! اگر بر عقل است که راه خود بگیریم و در افق های مه آلود ابهام و ظلمات تردید خود را گم کنیم! و اگر بر عشق سرشته است... و اگر بر عشق سرشته است دو دست خود را تا ابد بر آن گاهواره خون آلود حلقه خواهیم کرد و هیچ نخواهیم گفت و هیچ نخواهیم شنید! تو بگو...
کاش می دانستی چه رنجی دارد میان این دو کشش دست و پا زدن! عقل مرا به خود می خواند که چه نشسته ای؟ هزار رو اندی سال قبل او را کشتند... تمام شد! تعزیت برای چه؟ برای عزیزترینت که با او هم نفس بوده ای بیش از اربعین در سوگ نخواهی نشست! و حالا هزار و چهار صد سال گذشته است و تو هنوز...
عشق می گوید: نشسته ای؟! فریاد واعطشای کودکان گوش فلک را کر کرده است برخیز و آبی بر دل تفدیده تشنگان برسان. برخیز که هنوز از آن حلقوم خون آلود این فریاد به گوش می رسدکه:« در مقابل دیدگان من بر کودکان و زنان حرم متازید» . عقل می گوید: ای غافل! تو در کوچه پس کوچه های تاریخ در جا می زنی! شتاب کن! از قافله تمدن جا مانده ای! اما گوش من هنوز پر از قصه ی کوچه است و دلم در قافله ی اسیران اسیر.
ای امام عشق! شاید تقدیر چنین است که وجود ما میان این دو جذبه در تلاطم باشد شاید کار دنیا در این تلاطم بهتر به پیش رود تا آن که یکسره بر مدار عشق و یا عقل باشد! شاید... نمی دانم...
ای خدای عشق، از تو هیچ نباید خواست که تو هم حاجتی هم استجابت . هر که دوستی تو را در دل دارد خورشید را در قلبش پنهان کرده است و خود سرچشمه ی نور و سرور خواهد بود . ای فرزند بوتراب، از تو هیچ نباید خواست که هر که تو را دوست می دارد خواستن در وجودش کشته خواهد شد! ای زاده زهرا سلام الله علیها ... تو تشنه ی قرب الهی بودی و ما تشنه ی توایم. ای هستی زینب سلام الله به زبان سست و عهد صد بار شکسته من نگاه مکن! می دانم که تو مرا می خواهی و در پی خود می کشانی!
ای زینت شانه های احمد، مرا رها مکن. مرا با خود ببر، من تاب فراق تو را ندارم...