تا به حال رادیو جوان گوش دادید؟
من نزدیک به یکسال رادیو جوان گوش می کردم و هر روز که می گذشت از رادیو جوان و برنامه هایش دورتر می شدم. در اکثر برنامه ها دختران و پسران جوان با هم برنامه ها را اجرا می کنند و فضای برنامه ها انقدر صمیمی هست که گاهی شنوندگان با برنامه تماس بگیرند و ابراز علاقه کنند که به رادیو بیاییند و جای مجریان برنامه باشند .
من همیشه خدا رو شکر می کنم که رادیو تصویری نیست و ما نمی تونیم برنامه های رادیو مخصوصا رادیو جوان را نگاه کنیم گرچه فکر می کنم بعد از مدتی تلویزیون ما ادامه دهنده راه رادیو بشه شاید به قول فرزاد حسنی که در روزنامه جام جم گفته بود « تلویزیون یک رسانه کاملا محاط و محیط است ؛ اما رادیو در عالم رسانه حکم کوچه پشتی را دارد. خیلی از قرارها و رفت و امدها مال انجاست »
و تمام صمیمیت ها، سیاه نمایی ها، پخش آهنگ هایی که گاهی با شنیدن آنها فراموش می کنیم که به یک رادیوی وطنی گوش می دهیم و ...که به افراط رسیده همه ی اینها به اسم جوان از رادیو جوان پخش می شه. انکار نمی کنم که در رادیو جوان برنامه های خوبی هم وجود داره اما تعداد این برنامه ها خیلی کمه به نظرم اعتدال و بی طرفی خیلی مهمه اما این موضوع بهم ثابت شده که در رادیو جوان خیلی وقت ها بی طرفی رعایت نمی شه و این برای رسانه ای که مدیرش اعتقاد به بی طرف موندن داره نقطه ضعف حساب می شه.
و در آخر یک سوال این تصویری که رادیو جوان از یک جوان ایرانی مسلمان داره ارائه می ده واقعیه؟ یعنی من این طوری ام ؟!
ایام فاطمیه که می آید وقتی روضه حضرت زهرا (س ) خوانده می شود. من همیشه به آن چادر خاکی فکر می کنم و به صاحبش که به آن اعتبار داد بعد به خودم فکر می کنم و به آدم ها و حرفهایشان .
دخترک چادر مادربزرگش را بر سر کرد بزرگ بود و کهنه، رنگش اصلا شبیه چادر مشکی نبود اما دل کوچکش خوش بود که مثل مادر حالا او هم بزرگ شده می تواند چادر بر سر کند مادر نگاهش کرد دخترم چرا اون چادر کهنه را سرت گذاشتی؟
آخه مامان گفتم شاید شما براتون سخت باشه برام چادر بگیرید منم فعلا اینو گذاشتم سرم، مادر لبخند زد.
مادر همیشه وقت بیرون رفتن مانتو می پوشید و کلی به سر و وضعش می رسید. یک روز که عجله داشت و زودتر باید می رفت دنبال دخترش که در مهد منتظرش بود چادر به سر کرد .
وقتی به خانه رسیدند دخترش اخمی کرد و گفت مامان دیگه وقتی میای دنبالم چادر سرت نکن .
مادر لبخند زد .
او مادر بود مادر سه بچه که یکی از انها هنوز مدرسه هم نمی رفت وقتی مریض شد همه گفتند مریض شده است مثل همیشه خوب می شود اما روزها گذشت و حالش بدتر شد دیگر آن زن همیشگی نبود مثل گذشته ها شاد نبود دکترها به او گفتند برای اینکه روحیه اش عوض شود چند نوار تهیه کند و آهنگ گوش بدهد آهنگ های امروزی!
قبول نکرد ترجیح می داد به جایش در کلاس های تفسیر قران و احکام شرکت کند.
ایام فاطمیه بود. دختر همسایه نوار گذاشته بود و صدایش را تا ته بالا برده بود در آن کوچه با آن همه همسایه انگار هیچ کس برایش خیلی مهم نبود که حتی یک تذکر بدهد.
اما او رفت مهم نبود که دکترها جوابش کرده بودند حتی مهم نبود که آن روزها دیگر در رختخواب افتاده بود و زمین گیر شده بود بلند شد و چادرش را به سر کرد و رفت می گویند وقتی مادرانه به دختر گفت: دخترم ایام فاطمیه است صدای نوار رو کم کن.
دختر با تعجب نگاهش کرد و گفت ببخشید، نمی دانستم !!! و نوار را خاموش کرد .
چند ماه بعد مادر پر کشید به آسمان ها و سه بچه اش را تنها گذاشت .
در مراسم ختمش روحانی بالای منبر این خاطره ها را برای مردم تعریف می کرد و می گفت که به داشتن چنین شاگردی افتخار می کند.
این خاطره مادر یکی از دوستان صمیمی من بود راستی خاطره ها چقدر مهم اند .
با عرض تسلیت به اقا صاحب الزمان (عج) و همه ی دوستان عزیز به خاطر هتک حرمت به حرمین عسگریین. انگار قرار نیست این امریکایی ها هرگز خاطره خوبی از خود باقی بگذارند با شنیدن نام امریکا چه خاطره هایی که در ذهنمان زنده نمی شود ولی چه باک که تا مبارزه هست ما هستیم .
از دست این صف های طولانی. هر چی به اولش بیشتر نگاه می کنم، دیرتر نوبتم می شه. کاش زودتر نوبتم می شد . هزار تا کار نیمه تموم دارم که باید تمومش کنم. اما کو تا نوبتم بشه. داشتم فکر می کردم کی نوبتم می شه که یه نفر گفت: نوبت شماست.
زودتر از اون که فکرشو می کردم نوبتم شد. رفتم جلو ...
یه نفر با صدای بلند بهم گفت: کارای خوب و بدی که تو دنیا کردی بگو
داشتم دنبال کارای خوبم می گشتم . چشمم افتاد به ته صف .
با خودم گفتم : کاشکی دیرتر نوبتم می شد .
می آیی باز باهمان چهره نورانی و متبسم.
من و هم قطارهای نسل سومی ام حضرت امام خمینی (ره) را زیاد به یاد نداریم اما با دیدن خلف شایسته اش چنان حسی به ما دست می دهد که قابل وصف نیست یک حس عجیب دوست داشتنی .
ای رهبر آزاده آماده ایم آماده
ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند و...
شرمنده می شوی این ها همه شعارهای ماست چه کوچک و شعارهای آنان چه بزرگ
من با دهانم شعار می دهم و تو با وجودت
جانم فدای رهبر
توجه به ایمان بچه ها
بعضی مواقع می دیدند افراد تلفن می زنند و از احوال بچه سوال می کنند و می پرسند آیا غذایی خورده و خوابیده؟ حضرت امام می فرمودند زیاد به فکر غذای بچه نباشید، بچه گرسنه نمی خوابد، او چیزی پیدا می کند و می خورد مساله مهم مسائل تربیتی است چرا وقتی تلفن می کنید نمی پرسید که نماز خوانده و خوابیده ، نماز مهم است.
من به ایشان عرض می کردم بچه است و مکلف نشده، عیبی ندارد ایشان می فرمودند: ما روایت داریم که بچه ها را قبل از سن تکلیف به نماز خواندن وادار کنید.
یک بار هم حضرت امام (ره) از فرزند یکی از نزدیکان حرفی شنیده بود ایشان به مادر بچه فرمودند: ببینید این حرف را از کجا یاد گرفته، این حرف پسندیده نبود.
مهربان ترین رهبر
امام امت می فرمود حتی نامه هایی که کسی در انها به من جسارت کرده گزارش دهید و اعلام کرد:هر کس عکس مرا پاره کرد یا به من اهانت کرد با او برخورد تلخ نکنید .
امام خمینی (ره) هیچ گاه اجازه نمی دادند هنگام باریدن برف و باران کسی بالای سر او چتر نگه دارد.
فداکاری کنید
یکی از نوادگان امام (ره) از اقا پرسید ما چه کنیم تا شوهرانمان مانند شما نسبت به خانم با ما رفتار کنند؟
امام فرمود: شما هم فداکاری کنید.
منظور از این عنوان من نیستم، اما ای کاش بود من سال پیش به کلاس حفظ قرآن می رفتم که بعدش دیگه به دلیل کارهایی که پیش اومد به حفظ قرآن ادامه ندادم .
معلم قرآن ما همیشه با حرفهاش ما رو تشویق می کرد که حفظ رو ادامه بدیم یک روز برامون از خاطرات زندگیش گفت، گفت که از وقتی شروع به حفظ قرآن کرده حتی خواب هایی هم که می بینه قرآنیه و اینکه آرزو داشته به حج مشرف بشه که بعد از مدتی تو خواب پرده خوش آمدگویی خودش رو می بینه و درست چند ماه بعد به زیارت خانه خدا می ره .
معلم ما می گفت دعای آدمی که داره قرآن حفظ می کنه زودتر برآورده می شه خدا بهش یه جور دیگه نگاه می کنه مثلا دخترم برای حج عمره دانشجویی ثبت نام کرد اصلا امید نداشت از بین اون همه ادم اسمش برای حج در بیاد اما من گفتم برو برات دعا می کنم دلم روشنه همون روز دخترم با گریه برگشت خونه که مادر تو از کجا می دونستی منم فقط بهش گفتم رفتی اونجا موقع طواف خانه خدا به خدا بگو اون چیزی رو که مادرم می خواد بهش بده حاجتم این بود که دخترم یه فرد خوب نصیبش بشه و تو زندگیش خوشبخت بشه بعد از برگشتن دخترم از خانه خدا براش خواستگار اومد انقدر رفتن و اومدن که بالاخره دخترم هم رفت سر خونه و زندگیش دامادم درست همونی بود که می خواستم .
با قرآن به ارزوهایم رسیدم
راستش من همیشه فکر می کردم کسی که قرآن حفظ می کنه همش باید سختی بکشه و خلاصه کلی زحمت رو تحمل کنه اما باشنیدن حرف های معلمم خیلی خوشحال شدم به نظرم تمام این ها یه جور تشویقه برای ما که قرآن و از روی تاقچه هامون برداریم و چه بهتر که شروع به حفظش کنیم چون حفظ قرآن باعث انس بیشتر باقرآن می شه وناخود آگاه همه زندگی مون تحت تاثیر قران قرار می گیره
به قول استاد پرهیزگار چقدر خوبه حتی روزی یک آیه حفظ کنیم و حفظ قرآن رو هرگز متوقف نکنیم.
البته همه ی این حرفها رو اول به خودم گفتم .